سپندی

معنی کلمه سپندی در لغت نامه دهخدا

سپندی. [ س ِ پ َ ] ( ص نسبی ) آنکه سپند سوزد چشم بد را :
ای سپندی منشین خیز سپند آر سپند
تا ترا سازم از این چشم گرامی مجمر.فرخی ( دیوان ، عبدالرسولی ص 108 ).

معنی کلمه سپندی در فرهنگ فارسی

آنکه سپند سوزد چشم بد را

جملاتی از کاربرد کلمه سپندی

سپندی که از روی گرم تو سوزد شود سرمه درکام، آه و فغانش
در بزم و ساز طربم سخت خموش است کو بخت سپندی‌که شوم داغ و بنالم
دل هر کس که مسلم ز علایق رسته است چون سپندی است که از آتش سوزان جسته است
بر نگه غیر سپندی بسوز یا به رخ خویش نقابی بپوش
به فکر سینه سوزان، دل وحشی کجا افتد؟ زمجمر چون سپندی جست دیگر برنمی گردد
بنای کوه مانند سپندی (مقدسی) که با روند کاهشی سطح طبقات بالایی، پلکانی بیکران تا آسمان بنا می‌کند.
ای سپندی ،منشین، خیز سپند آر سپند تا ترا سازم از این چشم گرامی مجمر
وحشتم درین محفل شوخی سپندی داشت تا قفس زدم آتش ناله‌ای پرافشان شد
چهرهٔ خورشید‌رویان را سپندی لازم است از شبِ جمعه است نیلِ چشم‌زخم ایام را
دلم خواهد که دفع هر گزندی بسوزد بر سرت همچون سپندی
جرس آتش زنم دود سپندی پرفشان سازم به دوشم تا به‌کی محمل‌کشد فریاد بیدردی