سوزن کرد. [ زَ ک َ ] ( ن مف مرکب ) چیزی که از سوزن کرده باشند. قلاب دوزی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و از وی [ از خوزستان ] شکر و جامه های گوناگون و پرده ها و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه و خرما خیزد. ( حدود العالم ). قرقوب شهری است خرد [ خوزستان ] وآبادان و از وی جامه های سوزن کرد خیزد. ( حدود العالم ). || مجازاً، منقش. رنگارنگ : دشت چون دیبای سوزن کرد و آهو جوق جوق ایستاده آمده بیرون بصحراها ز تنگ.منجیک.شد به یک بار نقش سوزن کرد هر کجا بود صنعت یکسان.مسعودسعد.هرچه کردش بهار سوزن کرد تیرماهش همی کند یکسان.مسعودسعد.
معنی کلمه سوزن کرد در فرهنگ فارسی
چیزی که از سوزن کرده باشند قلاب دوزی مجازا منقش
جملاتی از کاربرد کلمه سوزن کرد
هر چه گردش بهار سوزن کرد تیر ماهش همی کند یکسان
کی شدی ارژنگ مانی همچو عنقا بینشان گر ز سوزن کرد «اسعد» داشتی یک رشته کار
شد به یک بار نقش سوزن کرد هر کجا بود صنعت کمسان
چشمِ سوزن کرد بر من عالَم، از بس کافری ای مسلمانان، وطن در چشمِ سوزن چون کنم