سوز و گداز. [ زُ گ ُ ] ( ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) سوزنده و گدازنده. ( ناظم الاطباء ). || سوختن و گداختن. التهاب و سوزش. رنج و عذاب : بسی پادشاهان گردن فراز که رفتند از اینجا بسوز و گداز.فردوسی.چون شمعسحرگاه دل سوخته هر شب بی روی تو در سوز و گداز است چه گویم.عطار.ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین از شمع بپرسید که در سوز و گداز است.حافظ.چون نیست نماز من آلوده نمازی در میکده زآن کم نشود سوز و گدازم.حافظ.|| ( اِ مرکب ) نام آهنگی است و این همان شیرین و فرهاد است. ( یادداشت بخط مؤلف ).
معنی کلمه سوز و گداز در فرهنگ فارسی
سوزنده و گدازنده نام آهنگی است و این همان شیرین و فرهاد است
جملاتی از کاربرد کلمه سوز و گداز
عاشق آن باشد که باشد دایما ز آتش عشق تو در سوز و گداز
چراغ مجلس هر کس مشو وگرنه چو شمع نصیب من ز تو سوز و گداز خواهد بود
آتشکده: در اصطلاح صوفیه دل صوفی است که پیوسته در آتش سودای حق در سوز و گداز است.
(عباس ) پس از سه روز، جامه اى فاخر پوشيد و خود را خوشبو كرد و از خانه بيرونآمد و پس از طواف ، ديد كه مردان قريش هنوز سرگرم نيرنگ (حجاج )اند. هنگامى كه(عباس ) را ديدند به او گفتند: به خدا قسم كه درمقابل مصيبتى پر سوز و گداز خود را به شكيبايى زده اى ! (عباس ) گفت : نه بهخدا، چنان نيست كه شما پنداشته ايد، (محمد) خيبر را گرفت و با دختر پادشاه آنسرزمين عروسى كرد. گفتند: اين خبر را چه كسى براى تو آورده است ؟ گفت : همان كسىكه آن خبر را براى شما آورد. گفتند: افسوس كه از دست ما در رفت .
هر شبی سوز دل خویش بگویم با شمع پیش او نیست چو روشن صفت سوز و گداز
شب که با یاد رخت داشت دلم سوز و گداز برق آهم به تکاپوی تو شد در تک و تاز
ثعلبه در بيابانها مى ناليد و روى زمين مى غلتيد و پى در پى مى گفت :خدايا!! همه كس مرا از پيش خود راندند و دست نااميدى بر سينه ام زدند، اى مونس بيكسان ،اگر تو دستم نگيرى كه دست گيرد؟ و اگر تو عذرم نپذيرى كه پذيرد؟! چندين روزبدين حال در سوز و گداز به سر برد و شبى چند را به گريه و نياز بپايان آورد.
باز در احوالات آن بزرگوار آمده است حضرت آيت الله العظمى اراكى (ره ) در خطبه هاىنماز جمعه خود با سوز و گداز خاصى به مردم مى گفت ، اى مردم ،! گناه نكنيد، معصتخدا نكنيد و در هنگام اداى اين كلمات بود كه سيل اشك از چشمان پاكش سرازير مى شد و درهمه دلها توفانى ايجاد مى كرد. (450)
اگر نه از دل من رسم سوختن آموخت چرا دمی نکند شمع، ترک سوز و گداز
بهلول تا چهل روز اين كلمات را با سوز و گداز مى گفت : و اشك مى ريخت ، به طورىكه حيوانات وحشى و درندگان بر او مى گريستند.
پروانه صفت مائیم بر گرد رخت دایر وز سوز و گداز ما هیچت غم و پروانه
سوز و گداز جهان از غم غمّازیت راز و نیاز همه در خم ابروی تست
یارب چه خوش است قلیه های دو پیاز آن ناله زار اندر آن سوز و گداز
امام حسن عليه السلام هماره پدر ارجمندش على عليه السلام براى طواف به مسجدالحرامرفتند، نيمه هاى شب بود، ناگاه شنيدند شخصى در كنار كعبه به سوز و گداز خاصىمناجات مى كند، امام على عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: پيش او برو و بهاو بگو نزد من بيايد. امام حسن عليه السلام پيش آن شخص رفت ، ديد جوانى است بسيارمضطرب و هراسان ، كه سرگرم دعا و راز و نياز با خداى بزرگ است به او گفت :اميرمؤ منان ، پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد نزد من بيا.
آرى ! با الفاظ بازى كرد و عبارت پردازى كردن حرفى است ودل آگاه و سوز و گداز داشتن و با حسن مطلق به سر بردن امرى ديگر است . و چه بساارباب مقال و سرگرم به قبل و قال و انباشته از اصطلاحات كه دل مرده افسرده دارند، همانطور كه در دفتردل ثبت است : (488)
باد محاسن حضرت را به چپ و راست مى برد، زينب سلام الله عليها نگاه كرد، با ديدنسر برادر، پيشانى بر جلو محمل زد، به گونه اى كه ديديم خون از زير مقنعه حضرتخارج شد و در حالى كه با سوز و گداز بر سر اشاره مى كرد گفت : اى ماه نو كه چونكامل شدى ، خسوف تو را گرفت و پنهان شدى ، اى پاره دلم نمى پنداشتم (چنين روزىرا ولى ) اين مقدر بود، برادر، با (دخترت ) فاطمهخردسال سخن بگوى ، كه نزديك است دلش آب شود، آندل مهربان تو چرا بر ما سخت شد، برادر اى كاش (فرزندت ) على را با يتيمان وقتاسارت مى ديدى كه قدرت جواب ندارد، هر وقت او را مى زنند، تو را به زارى صدا ميزندو سرشك روان از ديده مى ريخت ، اى برادر آغوش باز كن و او را نزد خود بگير و آرامش ده، چه خوار است يتيم ، وقتى پدر را صدا زند ولى جوابى نشنود. (250)
آنگاه از خلال آن چكامه ها، نغمه هاى دلربايى ، كه چون زمزمه مرغان چمن شور و نوا بهپا كرده است ، بشنوند. و گاهى نيز به ناله مرغ شباهنگى گوش فرادهند؛ آنجا كهشاعرى ضمن مديحه سرايى ، به تظلم گراييده ، و با سوز و گداز از ستم وتطاول روزگار شكايت كرده ، و پرده اى از مصائب خاندان رسالت را نشان داده است .
کبک بر سوز و گداز بلبل ار خندد همی او چه غم دارد که عاشق در جهان رسواستی
من ندارم هیچ جز سوز و گداز من نمی یارم بجز عجز و نیاز