سوخته جان

معنی کلمه سوخته جان در فرهنگ عمید

عاشق دل سوخته.

جملاتی از کاربرد کلمه سوخته جان

چون شرر دیده روشن ز جهان کن تحصیل اگر از سوخته جانان اثری می طلبی
لطف و قهرت به من سوخته جان هر دو یکی ست دانه چون سوخت، بهاران و خزان هر دو یکی ست
از سیه بختی ما سوخته جان نومید مرده این گاو دگر گشته ز ما قطع امید
چون برق سبکسیر بود شمع مزارش هر سوخته جانی که طلبکار تو باشد
بوسهٔ گر برباید زلبت سوخته جانی شود او زنده و جاوید و لب لعل همانست
من همان سوخته جان مرغ سمندرکیشم طعن خامی نزنی گر به گلستان رفتم
آتشی در دلم افتاده ندانم ز کجا این قدر هست کزو سوخته جان و جگرم
کدام سوخته جان راست تاب آتش ما بآه سرد دلی را مگر کباب کنیم
توان به نور بصیرت به اهل دل پیوست به وصل سوخته جانان شرار نزدیک است
آتش به جهانی زند ار سوخته جانی بر دامن معبود زند دست دعا را