جملاتی از کاربرد کلمه سوخته بال
ز آب جود او در بادیه کشتی برود ز آتش تیغش در نیل شود سوخته بال
ای به مسمار قضا دوخته چشم ابلیس به دم گرمروان سوخته بال جبریل
پرتو حسن زبس سوخته بال و پر ما سرمهٔ دیدهٔ عنقا شده خاکستر ما
طاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پر هم شمع رخت سوزد گر بال و پری سازد
هیچ می گوئی که نزد شمع رخسارم شبی نیم جانی سوخته بال و پری پروانه بود
شمع مزار تو را دولت جاوید نور سایه پروانه اش سوخته بال هما
ز جور و کینه پس آنگه زدند آتش کین به آشیانه ی آن طایران سوخته بال