سنبلستان

معنی کلمه سنبلستان در لغت نامه دهخدا

سنبلستان. [ سُم ْ ب ُ ل ِ ] ( اِ مرکب ) جائی که سنبل میروید. و آنجا که سنبل فراوان باشد :
مژه ها و چشم مستش به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی.عراقی.و در بیت زیر کنایه از عارض است :
سنبلستان خطم خشک نگشته ست هنوز
بمن آئید که آهوی ختائید همه.خاقانی.

جملاتی از کاربرد کلمه سنبلستان

رخان جانان بستان سنبلشان بود اگرچه کس را بستان سنبلستان نیست
زکلک من زمین خشک شد سنبلستان صائب که چون مطرب بود تردست بر خود چنگ می بالد
جامه کعبه است دود آتش پرستان را به چشم سنبلستانی است شبها در نظر پروانه را
خانه جمشیدی فر (بخردی) مربوط به دوره صفوی است و در اصفهان، محله قصر جمیلان، خیابان عبدالرزاق، خیابان سنبلستان واقع شده و این اثر در تاریخ ۱۰ خرداد ۱۳۸۲ با شمارهٔ ثبت ۹۰۸۸ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
سر رشتهٔ جنونم ‌گیسوی ‌کیست یا رب شد دهر سنبلستان از پیچ و تاب آهم
تا که زلف افشاند بر صحرا که از موج سراب روی صحرا سنبلستان می نماید در نظر
مگر در سنبلستان ماه من ژولیده‌گیسو را که از سنبل به مغزم بوی جان بی‌اختیار آید
پیچ و تابم بیش از این شبهای بیتابی مپرس گشته مغز استخوانم سنبلستان زیر پوست
به دور کاکل و زلف تو سنبلستان‌ها شده است خواب پریشان به چشم بستان‌ها
سنبلستان چین زلفش را خوشه چینند آهویان ختن
خانه رنگرزها مربوط به اواخر دوره صفوی است و در اصفهان، خیابان ابن سینا، جوی باریکه ـ سنبلستان واقع شده و این اثر در تاریخ ۷ مهر ۱۳۵۴ با شمارهٔ ثبت ۱۱۰۴ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده‌است.
برق در دنبال دارد آه من ای باغبان سنبلستان مرا در بیخ سنبل آتش است