معنی کلمه سماح در لغت نامه دهخدا
اگرهمیدون بحر مکارمی نه عجب
که خطهای کف تو است جویهای سماح.مسعودسعد.تا بگفته مصطفی شاه شجاع
السماح یا اولی النعما ریاح.مسعودسعد.|| ( ص ) زن جوانمرد. ( آنندراج ). || ( اِ ) نوعی از خانهای چرمین. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).