سلغر

معنی کلمه سلغر در لغت نامه دهخدا

سلغر. [ س َ غ ُ ] ( اِخ ) نام قبیله ای است از ترکان. ( فرهنگ فارسی معین ).
سلغر. [ س َ غ ُ ] ( اِخ )جد سلغریان یا اتابکان فارس ( قرن 5 هجری ) و رئیس یکدسته از ترکمانان قبچاق بود، که با طایفه خود به خراسان کوچ کرد، و پس از یک دوره تاخت و تاز بخدمت طغرل بیک پیوست و نزد او رتبه حاجبی یافت. سنقربن مودود مؤسس سلغریان نواده اوست. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه سلغر در فرهنگ فارسی

جد سلغریان یا اتابکان فارس ( قر. ۵ ه. ) وی رئیس یک دسته از ترکمانان قبچاق بود که با طایفه خود بخراسان کوچ کرد و پس از یک دوره تاخت و تاز بخدمت طغرل بیک پیوست و نزد او رتبه حاجبی یافت . سنقر بن مودود موسس سلغریان ( ه.م. ) نواده اوست .
جد سلغریان یا اتابکان فارس قرن ۵ هجری و رئیس یکدسته از ترکمانان قبچاق بود .

جملاتی از کاربرد کلمه سلغر

به گوش معنی بشنو که هر دمی صد بار شهان سلغری از خاک برکشند غریو
کجاست مملکت سلغری که غیرت بود بر او ممالک ساسان و دولت سامان
خدیو تخمه سلغر پناه ملت و ملک خدایگان عضدالدین شه ستوده خصال
در دوران حکومت آل سلغر و آل مظفر فهلیان رونق بازرگانی قابل ملاحظه‌ای داشته‌است به گونه‌ای که تا عهد صفویان بازارچه حمام‌ها و مساجد آباد آن باسازی گردیده که آثار ان هنوز باقی است. این روستا در حمله افغان‌ها در سال ۱۱۳۶ ه.ق به شولستان، ویران شده و مردمش پراکنده گردیدند ولی در زمان حکومت درستکار خان بیات استاندار فارس برابر نوشته‌ای که در دامنه کوه بر صخره‌ای حک شده مجدداً آباد گردیده‌است. این سنگ نبشته چنین است: در همان ساعت بنا کردند استادان دهر ساختند از فضل حق این تکیه‌گاه دلنشین.
چراغ دوده سلغر که نور طلعت او کند فروغ رخ آفتاب را مستور
خلف دودهٔ سلغر، شرف دولت و ملک ملک آیت رحمت، ملک ملک‌آرای
مکن بر من سرافرازی که باری چو سلغر شه خداوندی نداری
شهان سلغری از عشق طرز من در خاک به دست واقعه بر خود همی درند کفن