سرگردان شدن

معنی کلمه سرگردان شدن در لغت نامه دهخدا

سرگردان شدن. [ س َ گ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) متحیر شدن. درماندن. راه ندانستن :
در سبب سازیش سرگردان شدم
در سبب سوزیش هم حیران شدم.مولوی.مرد باش و سخره مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو.مولوی.یا مسافر که در این بادیه سرگردان شد
دیگر ازوی خبر و نام و نشان می آید.سعدی ( کلیات چ مصفا ص 468 ).

معنی کلمه سرگردان شدن در فرهنگ فارسی

متحیر شدن . درماندن . راه ندانستن .

جملاتی از کاربرد کلمه سرگردان شدن

ایکه خواهی در خم چوگان او گیری قرار باید اندر پای او چون گوی سرگردان شدن
در اينكه كدام كيفر دامن آنها را گرفت ، در آيه صريحا ذكرى از آن به ميان نيامده ، ولىاحتمال دارد اشاره به همان سرنوشتى باشد كه دامان يهود مدينه را گرفت و به خاطرخيانتهاى پى در پى مجبور شدند، خانه هاى خود را رها كرده و از مدينه بيرون روند و يااينكه عدم توفيق آنها خود يكنوع مجازات براى گناهان پيشين آنها بود ، زيرا سلبموفقيت خود يكنوع مجازات محسوب مى شود، به عبارت ديگر گناهان پى در پى و لجاجت، كيفرش محروم ماندن از احكام عادلانه و سرگردان شدن در بيراهه هاى زندگى است .