معنی کلمه سرگذشته در لغت نامه دهخدا
از سر گذشته اند کریمان و این زمان
کو سرگذشته ای که ز دستاربگذرد.صائب ( از آنندراج ). || ( اِمرکب ) سرگذشت. ماوقع. ماجری. حکایت. داستان. آنچه بر کسی گذشته. آنچه برای کسی روی داده :
گفت برگوی سرگذشته خویش
تا چه دیدی ترا چه آمد پیش.نظامی.کردش آگه ز سرگذشته خویش
وز بلاها که آمد او را پیش.نظامی.