سر گله

معنی کلمه سر گله در لغت نامه دهخدا

سرگله. [ س َ گ َ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) سردار رمه. ( آنندراج ). گوسفندی که پیشاپیش گله رود و چنین گوسفند فربه تر از دیگر گوسفندان است :
گوسفندی قوی که سرگله بود
پایش از بار دنبه آبله بود.نظامی.ابلیس کند راهزنی راهروان را
این گرگ نظر از رمه بر سرگله دارد.صائب ( از آنندراج ).

معنی کلمه سر گله در فرهنگ فارسی

سردار رمه . که پیشاپیش گله رود و چنین گوسفند فربه تر از دیگر گوسفندان است .

جملاتی از کاربرد کلمه سر گله

خدای داند و بس جز خدا کسی نه بداند که گر سر گله را وا کنم چها بنویسم
حسن بن مثله به ميان گله رفت و آن بز كه از پشت سر گله مى آمد به سوى او (حسن بهمثله ) دويد.
بگسترد خاقان سخن سر به‌ سر گله هر چه بدش از برادر پسر
اگر سر گله را واکنم وفا ننماید مداد بحر و بیاض زمین کجا بنویسم
پیشوایان جهان امن از ابلیس نیند صائب از گرگ خطر بیش بود سر گله را
ز ابلیس خطر بیش بود پیشروان را از گرگ جگر دار خطر سر گله دارد
یار آمد و صد شکوه بدل داشتم از وی رفتم چو کنم سر گله‌ای وای که وی رفت
ابلیس کند راهزنی پیشروان را این گرگ نظر از رمه بر سر گله دارد