سر کوهی

معنی کلمه سر کوهی در لغت نامه دهخدا

سرکوهی. [ س َ ] ( اِخ ) تیره ای از ایل بویراحمدی کوه کیلویه فارس. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 ).
سرکوهی. [ س َ ] ( اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه سراوان کرمان. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 98 ).
سرکوهی. [ س َ ] ( اِخ ) تیره ای از طایفه خدیوی ممسنی فارس. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 90 ).

معنی کلمه سر کوهی در فرهنگ فارسی

طایف. از طوایف ناحی. سراوان کرمان

جملاتی از کاربرد کلمه سر کوهی

چو عنقا شد نهان کوهی ز مردم بر سر کوهی ولی آوازه سیمرغ هم از قاف می‌آید
درآید زود مادرشان بپرواز نشیند بر سر کوهی سرافراز
نقل است که با بزرگی بر سر کوهی نشسته بود، و سخن می‌گفت. این بزرگ از او پرسید: که نشان آن مرد که به کمال رسیده بود چیست؟
حقیقت برق دان این جسم با جان بمانده بر سر کوهی تن و جان
بر پرید و بر سر کوهی نشست سینه ی زاغان زآه و ناله خست
لاله ئی کو بر سر کوهی دمید گوشهٔ دامان گلچینی ندید
به هر دشت و هامون همی تاختند علم بر سر کوهی افراختند
نقلست که سری خواست که یکی از اولیا را بیند. پس باتفاق یکی را بر سر کوهی بدید چون بوی رسید، گفت: السلام علیک تو کیستی؟
تا درین بی سر و بن صیدگه آزاد زیند جا سر کوهی و منزل بن غاری گیرند
ماه روزه گشت در عهد عمر بر سر کوهی دویدند آن نفر