سر شاد

معنی کلمه سر شاد در لغت نامه دهخدا

سرشاد. [ س َ ]( اِ ) پنج انگشت. ( ابن البیطار ). رجوع به سرساد شود.

معنی کلمه سر شاد در فرهنگ فارسی

پنج انگشت .

جملاتی از کاربرد کلمه سر شاد

دختران گل به وقت صبح‌دم در پای سرو از سر شادی طبقهای نثار انداختند
ز لطفش مرحمت آباد گردید دل غم دیده یک سر شاد گردید
در خم چوگان غم دل شده غلطان به سر شادی آن سر که او گردد و کوی غمش
موی برآورد غم بر سر شادی من وز غم موی سپید مویی گشتم نوان
دولت آمد به بر و بخت و سعادت برسید مشتری از سر شادی به کمان باز آمد
یک شب نفسی از سر شادی نزدم کآن روز بدست صد غمم باز نداد
تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا دست نتوانند زد در بارگاه مصطفا
سبک سام یل سوی قلواد شد ازو انجمن سر به سر شاد شد
دلی در پنجه قهرش سر شادی نمی دارد سری با قبضه تیغش گریبان را نمی شاید
من سر شادی ندارم با غم یارم خوش است من مسیحا مذهبم با دیر و خمارم خوش است