سبز کرده

معنی کلمه سبز کرده در لغت نامه دهخدا

سبزکرده.[ س َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) کنایه از نواخته. || کنایه از برکشیده. ( آنندراج ) :
غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش
با سبزکرده های سخن سرگران مباش.صائب ( از آنندراج ).ز طوطیان شکر ناب را دریغ مدار
ز سبزکرده خود آب را دریغ مدار.صائب ( از آنندراج ).

معنی کلمه سبز کرده در فرهنگ فارسی

کنایه از نواخته

جملاتی از کاربرد کلمه سبز کرده

دل در جهان مبند که این نونهال را از بهر سرزمین دگر سبز کرده اند
اگرچه طوطی ما سبز کرده سخن است گران به خاطر آیینه همچو زنگاریم
شنیدم قدم می‌گذاری به چشمم زمین سبز کرده‌ست مژگان گیاهی
به وسمه سبز کرده فایز ابروش و یا خود جوهر شمشیرش است این؟
سنگین دلی تو ورنه اسیران به آب چشم در مغز سنگ تخم شرر سبز کرده اند
وان دگر جامهٔ سبز کرده به بر همچو گل در میان سبزهٔ تر
به عزّت بود بر طاق هلالی زخطِّ سبز کرده متّکایی
اینک بشکر مرحمت شاه سبز بخت نوروز سبز کرده همه دشت و کوهسار
ایمن نیم ز سرزنش پای رهروان کشت مرا به راهگذر سبز کرده اند
خال ترا ز دیده تر سبز کرده اند این دانه را به خون جگر سبز کرده اند