سباغ. [ س ِ ] ( اِ ) نانخورش و معرب آن صباغ باشد. ( برهان ) ( رشیدی ). || خانه ای که از خشت پوشیده باشد. || دیوار خشتی. ( ناظم الاطباء ). سباغ. [ س ُ ] ( اِ ) نوکرهای عدالت خانه. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه سباغ در فرهنگ فارسی
نو کرهای عدالت خانه
جملاتی از کاربرد کلمه سباغ
چون سمن زاری کند زین پس سباغ از استخوان دشت هایی را که از خون کرده ای چون لاله زار
گفت : عفوت كردم . گفت : صورتها را بفرماى تا آن مردمان را رد كنند گفت : هيهات !هيهات ! اگر عصاى موسى عليه السلام سحرهاى فرعون را رد كردى ، اين سباغ نيز ردكنند و تو هرگز ايشان را نبينى . زهى (196) بزرگوارى امام جعفر صادق عليهالسلام .
چون به سباغ طیر تو اوج هوا مخوف شد بسته شدست راه من، زانک به تن کبوترم