سایه گه

معنی کلمه سایه گه در لغت نامه دهخدا

سایه گه. [ ی َ گ َه ْ ]( اِ مرکب ) سایه گاه. جائی که سایه باشد :
بجم گفت کای خسته از رنج راه
بدین سایه گه از چه کردی پناه.فردوسی.بخفت اندر آن سایه گه شهریار
نهاده سرش مهربان بر کنار.فردوسی. || پناه. حمایت. کنف :
هر که در سایه گه دولت او گام نهاد
کند از مسکن او حادثه چرخ حذر.سنایی.رجوع به سایه گاه شود.

معنی کلمه سایه گه در فرهنگ فارسی

سایه گاه

جملاتی از کاربرد کلمه سایه گه

ای طالع ما قرص مه تو سایه گه ما موی خوش تو
ز آن پایه پایه، پایه گه خدمت ملوک ز آن سایه سایه، سایه گه سجده کبار
سرو اگر زآن قدر رفتار به بالاست زیاد سایه گه گه چه عجب کز تو زیادت افتاد
نخل‌ها: سایه به همسایگی‌ام گسترده باد آن سایه گه آورده و گاهی برده
هر که در سایه گه دولت او گام نهاد کند از مسکن او حادثهٔ چرخ حذر