زیک. ( اِ ) به لهجه طبری صلصل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). جانوری است حقیرجثه ، خاکستری رنگ که زیر هر دو بالش سرخ و کوچکتر از گنجشک خانگی بودو آوازش به غایت خوش و حزین. ( الفاظ الادویه ص 145 ). رجوع به واژه نامه طبری دکتر کیا ص 137 و زیگ شود. زیک. ( اِخ ) دهی از دهستان سرولایت است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 535 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
معنی کلمه زیک در فرهنگ فارسی
دهی از دهستان سر ولایت است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و ۵۳۵ تن سکنه دارد .
معنی کلمه زیک در دانشنامه آزاد فارسی
از طوایف کرد ایران در عهد صفویه. گروهی از مردم این طایفه در اواخر سلطنت شاه طهماسب صفوی به همراه گنجعلی خان زیک ( ـ۱۰۳۴ ق) به خراسان رفتند و به خدمت عباس میرزا درآمدند و پس از عزیمت شاه عباس صفوی و مرشدقلی خان به قزوین (۹۹۵ ق)، همچنان در خراسان باقی ماندند. اینان پس از پیروز های ازبکان ناگزیر به عراق عجم بازگشتند. گنجعلی خان در ۱۰۰۰ق حاکم ساوه شد و ناحیۀ آوه نیز به قورچیان زیک واگذار شد. گنجعلی خان ظاهراً در همان سال و یا سال بعد به حکومت کرمان منصوب شد و نزدیک ۳۰ سال بر این مقام باقی بود و در ۱۰۳۱ق بیگلربیگی قندهار شد. پس از درگذشت او، پسرش علی مردان خان زیک حاکم قندهار شد. او در ۱۰۴۷ ق از بیم جان و برای حفظ مال و اموال خود از مطامع شاه صفی و دیگر مخالفان، ولایت قندهار را به قوای شاه جهان گورکانی واگذاشت و با خانواده و طایفۀ خود به هندوستان رفت.
جملاتی از کاربرد کلمه زیک
ای روبه پرحیلت، تا کی چو سگان جویی از بهر یکی من نان، دوری زیکی منان
من از اژدر و شیر ترسان نیم زیک دشت لشگر هراسان نیم
چر حر؟ نامداری که روز نبرد هراسان نگشتی زیک دشت مرد
زیک قطره خون آفریننده ام چنین کرد روشن چو بیننده ام
ز یک برادر کام جهانیان شیرین زیک برادر چشم جهانیان روشن
ساقی زیک پیاله خرابم بهار کو عمر دوباره داد شراب دو ساله ام
گر حکمتی آموخت زخم بود فلاطون ور حشمت جمشید زیک پرتو جام است
زیک سو زواره ابا سرکشان بیامد برون با سپاه گران
بنامیزد جز آن کلک سخن ساخت زیک نی تنگ ها شکر که پرداخت
گر صد یک از جمال تو در مشتریستی او را زیک جمال تو صد مشتریستی