زینگونه

معنی کلمه زینگونه در لغت نامه دهخدا

زینگونه. [ گو ن َ / ن ِ ] ( ق مرکب )مخفف از اینگونه. از اینسان. بدین طرز :
چو یک هفته زینگونه بامی بدست
ببودند شادان دل و می پرست.فردوسی.که با کیست زینگونه تیر و کمان
بداندیش یا مرد نیکی گمان.فردوسی.

معنی کلمه زینگونه در فرهنگ فارسی

مخفف از این گونه از اینسان

جملاتی از کاربرد کلمه زینگونه

بر سر کوی تو زینگونه که از دست شدی ظاهر آنستکه آسانت بدست آورده ایم
پختگانرا خام و خامانرا شراب پخته ده حیف باشد خون رز در جوش و ما زینگونه خام
ترسم که نایدش به نظر بند پاره نیز دارد اگر نگاه تو زینگونه پاس ما
در خیمه او بردم زینگونه علم را او نیز امان خواست همی صبح حقیقی
زینگونه اگر نیستی از دیده روان خون دلداده عشق تو کجا متهمستی
ز عشق ای عاقلان غافل چرایید چرا زینگونه غفلت می‌فزایید
ز باد و آب و خاک و آتشت باید گذر کردن چو با خضری رهی زینگونه مشگلها بآسانی
چه دیدش بدو گفت آن سرخ پوش که زینگونه بر دشت کین برمجوش
تو گویی باغبانی در رحم داشت که شکل نطفه ها زینگونه بنگاشت
چو زینگونه بازاری آراستند به جان از سکندر امان خواستند