زور دست

معنی کلمه زور دست در لغت نامه دهخدا

زوردست. [ دَ ] ( ص مرکب ) قوی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
دلیری به رزم اندرون زوردست
همان پاکدینی و یزدان پرست.فردوسی ( یادداشت ایضاً ).رهی گشتند او را زوردستان
ز دل کردند بیرون مکر و دستان.( ویس و رامین ).

معنی کلمه زور دست در فرهنگ فارسی

قوی

جملاتی از کاربرد کلمه زور دست

سر شاخ ارقم به هم برشکست بترسید آن دیو از آن زور دست
گر او ناوک اندازد از زور دست مرا غمزهٔ ناوک‌انداز هست
تو را فر و بر ز جهاندار هست بزرگی و دانایی و زور دست
با زور دست دولت او سبلت عدوش زانسان که باب او در خیبر بکند کند
تو دادی به من نیرو و زور دست که بر دیو جادوگر آمد شکست
دو گوش فلک کرد شد از زور دست تن کوه بر دشت گردید پست
ترا ایزدی هرچ بایدت هست ز بالا و از دانش و زور دست
نتوان گرفت دامن دولت به دست زور دست دعا برای حمایت نگاه دار
بزد بر سرش عوج از زور دست جهان تیره شد پیش آن پیل مست
زور دست ناتوانی قوت بازوی عجز آورد شمشیر را از پنجهٔ قاتل برون