معنی کلمه زنبل در لغت نامه دهخدا
در اعتبار پیشه برزیگری همی
پا بدشکنج و پنجه دست تو زنبل است.خاقانی ( از آنندراج ).چون میان آن گلیم یا تخته قدری فرورفته باید تا خاک و سنگ که در آن ریزند و آن را زنبل خوانند، پس چیزی است که بواسطه حمل و نقل شکم کرده است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
- زنبل کردن ؛ سقفی که گرانبار باشد و شکم کرده باشد، گویند: زنبل کرده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
|| بمعنی زرشک هم بنظر آمده است. ( برهان ) ( از شرفنامه منیری ). زرشک. ( ناظم الاطباء ). رجوع به زرشک و انبرباریس شود.