زنباع

معنی کلمه زنباع در لغت نامه دهخدا

زنباع. [ زِم ْ ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 6 شود.

جملاتی از کاربرد کلمه زنباع

بار خدايا من از ايشان (اهل كوفه ) بيزار و دلتنگ شده ام و ايشان هم از منملول و سير گشته اند! پس بهتر از اينان را به من عطا فرما و به جاى من شرتر از مرابه آنها عوض ده . (زيرا من نزد آنها شر هستم ) بار خدايا دلهاى ايشان را آب فرما مانندنمك در آب ! آگاه باشيد به خدا سوگند دوست داشتم به جاى شما هزار سوار ازفرزندان (فراس بن غنم ) براى من بود (اى امّ زنباع ! جاى نصرت و يارى اگر ايشان(بنى تميم ) را بخوانى ، سواران قهرمانانى از آنها مانند ابرهاى تابستان سريع بهسوى تو مى آيند). حضرت پس از اين سخنرانى از منبر فرود آمد.