معنی کلمه زعق در لغت نامه دهخدا
زعق. [ زَ ع َ ] ( ع مص ) ترسیدن به شب در حالت نشاط. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). و ترسیده شدن. ( آنندراج ) ترسیدن به شب. ( ناظم الاطباء ): و زعق فلان ؛ در حالت نشاط بود و فزع می کرد. ( ناظم الاطباء ). || و کذلک زُعِق َ مجهولا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دور گردیدن و نفرت کردن : زعق زید؛ دور گردید زید و نفرت کرد. ( ناظم الاطباء ).
زعق. [ زَ ع ِ ] ( ع ص ) ترسنده به شب در حالت نشاط. نعت است از زَعَق مصدر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ترسنده به شب. ( از اقرب الموارد ). ترسیده و مخوف. ( ناظم الاطباء ). || شادمانی که در عین شادی می ترسد. ( از اقرب الموارد ). || شادمان و خرم. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) شور و تلخ و سطبر گردیدن آب. ( آنندراج ).