زرین سپر. [ زَرْ ری س ِ پ َ ] ( اِ مرکب )سپر زرین. سپری ساخته از زر. سپر طلائی : ز بس خود زرین و زرین سپر بگردن برآورده رخشان تبر.فردوسی. || کنایه از خورشید : ای پسر بنگر به چشم سر در این زرین سپر کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند.ناصرخسرو.رجوع به زرین و دیگر ترکیب های آن شود.
جملاتی از کاربرد کلمه زرین سپر
بفکند از زخم شمشیرش فلک زرین سپر بشکند از سهم پیکانش قلم در دست تیر
شه سپهر چو زرین سپر کشد در روی به تیغ صبح و عمود افق جهان گیرد
نگه کن بدین ترگ و زرین سپر بدین پیل جنگی و این تخت زر
همه مرزبانان زرین کمر/ بلوچی و گیلی به زرین سپر
ز بس ترگ زرین و زرین سپر ز جوشن سواران زرین کمر
بدین گونه تا خور بر آورد سر برآمد به بالا چو زرین سپر
ز جوشن به پا مفرش انداختش ز زرین سپر سایبان ساختش
ز نیلی کمان چرخ زرین سپر گدا گشتی آماج تیر خطر
تا آفتاب چرخ چو زرین سپر بود تا خاک زیر باشد و گردون زبر بود
نگر تا چه مایه ستام بزر هم از ترگ زرین و زرین سپر
ز بس خود زرین و زرین سپر به گردن برآورده رخشان تبر