زرش
جملاتی از کاربرد کلمه زرش
شد به جان مشعوف لطف گوهرش همچو گوهر بست در مهد زرش
گوشوار زرش از طرف بنا گوش چو سیم گوئی از جرم قمر زهره ی زهرا بنمود
بت زنجیر موی از سیمگون دست به زنجیر زرش بر مهره میبست
اگر چه کار بد اندیش او کنون چو زرست ولی سبک چو زرش سر جدا کنند بگاز
ندارد گفت سودت پر زرش کن مکن نیمه ولیکن تا سرش کن
ز درد تو دلشان نباشد تهی وگر تاج زرشان به سر بر نهی
زمانه گویی مهمان مهرگان ماند که شاخه ها همه زرش همی کنند نثار
غلامان رومی به دیبای روم همه گوهرش پیکر و زرش بوم
زندگانی و مردنش بد بود که نماند و بماند سیم و زرش
دل شه بود خوش به سیم و زرش وز رعیت نداشت دل خبرش