زرخ

معنی کلمه زرخ در لغت نامه دهخدا

زرخ. [ ] ( ع اِ ) نوعی پرنده که نویسنده کتاب الحیوان آن را با طیهوج اشتباه کرده در صورتی که این پرنده از تیهو بزرگتر است. ( از دزی ج 1 ص 584 ).

معنی کلمه زرخ در فرهنگ فارسی

نوعی پرنده از تیهو بزرگتر

جملاتی از کاربرد کلمه زرخ

عنبر ززلف و گل زرخ و از عرق گلاب در مجلس حبیب تمنای طبیب نیست
پرده بردار زرخ ایگل رعنا در باغ که عروسان چمن میل تماشا دارند
گر سرو چمن رفته تو سرو چمان بازآ ور رفته گل حمرا تو پرده زرخ برکش
حاصل من نیست غیر تهمت هستی برفکند چون زرخ نقاب وجودم
وقت است که کل برفکند پرده زرخ باز زآنسان که زفانوس چراغی بدر آید
ابلهانند آن زنان دست بر از کف ابله و زرخ یوسف بدر
بگشود زرخ نقاب و می گفت به راز باری بنگر که از که می مانی باز
به فکر صورت حال پریشانم نیفتادی نگردیدی زرخ آیینه دارم، این چنین باشد!
انسان زرخ گره گشایت هر عقده که بر دلیست مشکل
رخ زیبای ترا آینه میباید از برای زرخ زیبای تو زیبا دارش