ریش سفیدی

معنی کلمه ریش سفیدی در لغت نامه دهخدا

ریش سفیدی. [ س َ / س ِ ] ( حامص مرکب ) عمل و صفت ریش سفید. ریش سفید بودن. ( از یادداشت مؤلف ). || رهبری و سروری قوم و ایل و عشیره یا دیه : مجملاً لازمه منصب مطلق صدارت ، تعیین حکام شرع و... و ریش سفیدی جمیع سادات و علماء... ( تذکرةالملوک ص 2 ).
- ریش سفیدی کردن ؛ دخالت در امری کردن و آن را فیصل دادن. ( یادداشت مؤلف ). وساطت و میانجی گری کردن. پادرمیانی کردن و اختلافی را مرتفع ساختن.

معنی کلمه ریش سفیدی در فرهنگ فارسی

عمل و صفت ریش سفید . ریش سفید بودن .

جملاتی از کاربرد کلمه ریش سفیدی

ساکنین این روستا شامل دو گروه بلوچ طایفه براهویی به ریش سفیدی صاحب خان براهویی از تیره پریکاری می‌باشد و فارس می‌باشد که بلوچ‌ها از بلوچستان ایران و فارس‌ها غالباً از سیستان به این منطقه مهاجرت کرده‌اند. چیدمان ساکنین این روستا چنین است که فارس‌ها در شمال روستا و بلوچ‌ها در جنوب روستا اسکان یافته‌اند و هر گروه با توجه به حفظ تعصبات قومی، مذهبی خویش با یکدیگر مراوده نیز دارند. دیگر بلوچ‌ها از جمله طایفه بریچی، کوهکن، گرگیچ، نارویی براهویی نورزائی در این روستا زندگی می‌کنند
بیژن خان گرجی از رجال درباری فتحعلی شاه، محمد شاه و ناصرالدین شاه قاجار بوده است. او در ابتدا در دستگاه عباس میرزا در آذربایجان به خدمت مشغول بوده و در سال ۱۲۶۸ ق ناصرالدین شاه قاجار او را به سمت ریش سفیدی عمله خلوت و منصب تفنگدارباشی خود برگزیده است.
قریب به اتفاق سکنه منطقه از مسلمانان اهل تسنن می‌باشند که با زبان بلوچی تکلم می‌کنند. زندگی مردم منطقه طایفه‌ای و عشیره‌ای بوده و اغلب با یکدیگر خویشاوندی نسبی یا سببی دارند. اختلافات و دعاوی مردم غالباً به شیوه ریش سفیدی و با وساطت روحانیون، بزرگان طایفه و ریش سفیدان و بعضاً شورای حل اختلاف مردمی منطقه حل و فصل می‌شود.