روی بروی

معنی کلمه روی بروی در لغت نامه دهخدا

روی بروی. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) روباروی. روبرو. مقابل. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات کلمه شود.

معنی کلمه روی بروی در فرهنگ فارسی

روبرو مقابل .

جملاتی از کاربرد کلمه روی بروی

شبی به پیش تو خواهم نشست روی بروی تطاول سر زلفت بگفت موی به موی
چون روی بروی شد به حاجت چون محتاجانش دربدر کن
شقایق و سمن از مهر کرده روی بروی بنفشه و گل، از ناز برده سر در سر
چند زپست همتی فرش شوی برین زمین روی بروی عرش کن راه سوی سما طلب
وَ کَذلِکَ و همچنین نُصَرِّفُ الْآیاتِ میگردانیم سخنان خویش از روی بروی وَ لِیَقُولُوا و خواستیم تا گویند دَرَسْتَ این سخنان راست کرده‌ای با خود وَ لِنُبَیِّنَهُ و تا آن را پیدا کنیم لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۱۰۵) قومی را که می‌دانند.
بر خاک در تو دوش ای سلسله موی با بی خوابی کرده بدم روی بروی
چون آینه با همنفسان روی برویی وه کز نفس سوختگان بیخبری باز
چند بهر جهه دوم سخره این و آن شوم سوی حبیب خود روم روی بروی او کنم
دوست چو غمگسار شد، دل ز جهان کنار شد روی بروی یار شد، بر دوجهان قفا زدم
رایش ار در بر خورشید شود روی بروی روشنت گردد کاین مغتنم است آن مغبون