جملاتی از کاربرد کلمه روشن بصر
در آینهٔ دیدهٔ سید نظری کن تا باز نماید به تو روشن بصر ما
جدائی شوق را روشن بصر کرد جدائی شوق را جوینده تر کرد
تیره شده روز عدو از تابش تیغت وز گرد سپاهت شده روشن بصر فتح
نیست بر مردم روشن بصر این پوشیده پرس ازین جان و دل سوخته گر میپرسی
اندکی اندر جهان دل نگر تا ز نور خود شوی روشن بصر
منبر و محراب و طاقی کرد کز دیدار او روح گردد تازه و خرم دل و روشن بصر
بالغ نظران آفرینش روشن بصران تیز بینش
ای خوار و عزیز ری همه خاک رهت روشن بصر اصفهان ز گرد سپهت
ای خاک رهت سرمه روشن بصران سوی تو روان به دیده صاحبنظران
طلعت یوسف چه خواهد کرد گویی با دلم چون ببوی پیرهن روشن بصر بازآمدم