معنی کلمه رهایی یافتن در لغت نامه دهخدا
بجویید تا قارن رزم زن
رهایی نیابد از این انجمن.فردوسی.بدامم نیاید بسان تو گور
رهایی نیابی بدینسان مشور.فردوسی.امروز کیا بوسه دهد بر لب دریا
کز دست شهنشاه بدو یافت رهایی.منوچهری.رهایی بدو یابد از مرگ خویش
مبارز چو عاجز شود از قتال.ناصرخسرو.بوالعباس خلیلی رحمه اﷲ از آن اسیران یکی بود با زر رهایی یافت. ( تاریخ سیستان ).
چو در خاکم نبود از غم جدایی
شوم درخاک تا یابم رهایی.نظامی.رهایی نیابد کس از دست کس
گرفتار را چاره صبر است و بس.سعدی ( بوستان ).تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهایی یابی. ( گلستان ). || معاف شدن. ( ناظم الاطباء ).