معنی کلمه رمع در لغت نامه دهخدا
رمع. [ رَ م ِ] ( ع ص ) آنکه بینی او از غضب یا تکبر بجنبد و گویند: «جأنا فلان رَمِعاً قبراه »؛ فلانی پیش ما آمد در حالی که بینی او از خشم می جنبید. ( از اقرب الموارد ).
رمع. [ رِ م َ ] ( اِخ ) موضعی است در یمن و گویند کوهی است دریمن و نصر گوید رمع قریه ابی موسی ̍ است در بلاد اشعریان در یمن نزدیک به غسان و زبید. و بنابر قول دیگر رمع بعد از زبید واقع است و آن وادیی است بسیار تنگ و گرم. و در پایین رمع موضع آبی است که غسان نامیده می شود. ابودهبل الجمحی ، ازرق بن عبداﷲ المخزومی را آنگاه که از یمن معزول شد چنین مدح می کند :
ماذا رزئنا غداةالخل من رمع
عند التفرق من خیم و من کرم.( از معجم البلدان ).و رجوع به همان کتاب شود.