معنی کلمه رفیع الدین در لغت نامه دهخدا
رفیعالدین. [ رَ عُدْ دی ] ( اِخ ) یا رفیعشیرازی. یا رفیع فارسی. رجوع به رفیع شیرازی در همین لغت نامه و رفیعالدین مرزبان فارسی در لباب الالباب چ لیدن ج 2 صص 398 - 400 شود.
رفیعالدین. [ رَ عُدْ دی ] ( اِخ ) رفیعالدین کرمانی ، یا رفیعالدین بکرانی از ابهر بود اما در کرمان نشستی و در عهد غزان نماند. اشعار فارسی بی نظیر دارد و مردی فاضل بود و این رباعی او راست :
با چرخ ستیزه با فلک جنگ مکن
اززخم زمانه ناله چون چنگ مکن
در خاک زر و در آب دریا گوهر
ضایع نگذارند تو دل تنگ مکن.( از تاریخ گزیده ص 818 ).رجوع به آتشکده آذر چ دکتر شهیدی ص 125 و ترجمه مجالس النفایس ص 336 و 335 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 191 و ریاض الجنة و ریاض العارفین ص 195 و مجمع الفصحا ج 1 ص 234 و روز روشن ص 235 و فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ( از سعدی تا جامی ص 167 )شود.
رفیعالدین. [ رَ عُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به رفیع ( لنبانی... ) شود.
رفیعالدین. [ رَ عُدْ دی ] ( اِخ ) نیشابوری. از گویندگان اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری قمری بود. و صاحب تذکره عرفات او را ستوده است. ابیات زیر ازوست :
ز سنبلی که عذارت بر ارغوان افکند
هزار سوز درین جان ناتوان افکند
بگو که تیر جفا بر که راست خواهی کرد
که ابروی تو خمی باز در کمان افکند.( از مجمع الفصحا ج 1 ص 234 ).رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1301 و 1303 شود.
رفیعالدین. [ رَ عُدْ دی ] ( اِخ ) واعظ قزوینی ، مؤلف کتاب ابواب الجنان از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری است. رجوع به واعظ قزوینی شود.