معنی کلمه رصافه در لغت نامه دهخدا
رصافة. [ رُ ف َ ] ( ع اِ ) پی که بر تیر و کمان پیچند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافة و الجسر. ( از اقرب الموارد ).
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) نام یازده جایگاه است. رجوع به المشترک یاقوت حموی شود.
رصافة. [ رُ ف َ ]( اِخ ) قلعه ای است مر اسماعیلیه را. ( منتهی الارب ).
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) شهری است به شام. ( آنندراج ). شهری به شام ، از آن شهر است ابومنیع عبیداﷲبن ابی زیاد و نبیره وی حجاج. ( منتهی الارب ) ( از لباب الانساب ). رصافة یا رصافةشام ، رصافه ای است معروف به رصافة هشام بن عبدالملک در مغرب رقة. هشام این رصافة را هنگام ظهور طاعون در شام بنا کرده در فصل تابستان اقامتگاه خود ساخته بود. از فرات دور است و آب مشروبش از حوضهاست. ( از معجم البلدان ). و رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 208، 215، 256، 397، 409 و مجمل التواریخ و القصص ص 310 و 405 شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) دهی است به نیشابور. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) یا رصافة البصرة. شهری است به بصره ، از آن شهر است محمدبن عبداﷲبن احمد و ابوالقاسم حسن بن علی. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ). ورجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) یا رصافة البغداد. محله ای است به بغداد، از آن محله است محمدبن بکار و جعفربن محمدبن علی. ( از منتهی الارب ). صاحب قاموس الاعلام ترکی آرامگاه امام اعظم ابوحنیفه را در این شهرنوشته است. یاقوت گوید: رصافه ای است به بغداد در جانب شرقی بغداد، معسکر مهدی بوده به امر منصور خانه هابنا کرده مسکن گزیدند رفته رفته آباد و به قدر مدینةالمنصور بزرگ شد و نیز یک مسجد جامع بزرگتر از مسجدجامع پدرش در این مکان بنا کرد. مرتب خلفا و قبور جمعی از ایشان نیز در همین جاست. امام مستنصر سور مقبولی از آجر به گرد آن کشید. ( از معجم البلدان ). و رجوع به لباب الانساب ج 1 و تجارب السلف ص 116 و 117 شود.