رشکی. [ رَ ] ( اِخ ) یا رشکی سبزواری ، مولانا شرف. مدتی در کاشان اقامت گزید و بعد به گیلان مهاجرت کرد و در آنجا درگذشت. بیت زیر از اوست : به عیب بیوفایی تا نگردد متهم یارم به هر کس می رسم شکر وفای یار می گویم.( از قاموس الاعلام ترکی ).ورجوع به فرهنگ سخنوران و آتشکده آذر چ شهیدی ص 81 ونگارستان سخن چ هندوستان ص 31 و الذریعه ج 9 بخش 2 شود.
معنی کلمه رشکی در فرهنگ فارسی
یا رشکی سبزواری مولانا شرف مدتی در کاشان اقامت گزید و بعد به گیلان مهاجرت کرد و در آنجا در گذشت .
جملاتی از کاربرد کلمه رشکی
زبن چمن رشکیست بر اقبال وضع غنچهام کز شکست دل دهد آرایش طرف کلاه
چشم حسود، بر دل چاکم خورد هنوز رشکی که بر قفس نخورد آشیان من
رشکی، روستایی از توابع بخش نمشیر شهرستان بانه در استان کردستان ایران است، طبق تاریخ نامهٔ اقوام آریایی، مردمان امروزی که نامشان با رشکی خوانده میشود، از مردمان کردستان بودهاند که با مهاجرت خود، قومیت خود را تغییر داده اند، مردم رشکی نام، از قهرمانان کردستان و شهر بانه بوده اند
جوانمردا، هر بازارگانی که با خلق کنی زیان کنی، بازارگانی با حق کن تا همه سود کنی. حق تعالی میفرماید بنده بیچاره به قطرهای و خطرهای با تو بازرگانی کنم. قطرهای از سریر و خطرهای از ضمیر بیار و گنج سعادت از حضرت عزّت ما بردار، آن قطره که از سرت آید آن را اشک گویند، و خطره که از دلت آید آن را رشک خوانند. اشکی به چشم آر که چرا حق نشناختم و رشکی به دل کار که چرا نافرمانی کردم. از اشک تر و رشک سر، دلت به توبت آید، نوبت به نیّت آید، نیت به عزیمت آید، عزیمت به حضرت آید و از حضرت ندای رحمت آید. دل گوید توبت کردم، سر گوید حسرت خوردم، ملک گوید رحمت کردم.
رشکی به من گهی ز ادای سخن رسد صد جایگه مقام کند، تا به من رسد
بردم رشکی ز پیر ترسا که لرزه فکند در کلیسا
چنانش باد رشکی زان دو تن خاست که این را کشتن او را سوختن خواست
چو یابد عکس او ز آیینه دل میبرم رشکی از آنست این که این آیینه را روشن نمیخواهم
گر برد ذوق وصالت از دل من دور نیست این که رشکی از رقیبان تو گاهی می برم
بقّالبازی نوعی کمدی سنتی ایرانی بود که برای اجرا، متن پیشنوشتهای نداشت و بداههپردازی از مهمترین ویژگیهایش بود. دو شخصیت اصلی این نوع نمایش، بقالی خسیس و پولدار و نوکری تنبل و زیرک به نام نوروز بود. نوروز برای آنکه اربابش را آزار دهد، خود را نادان جلوه میداد و هرچه اربابش دستور میداد، برعکس رفتار میکرد. گاهی دزدی که به ظاهر برای خرید ماست میآمد، سبب درگیریهای خندهدار و ماستی شدن بقال میشد. در مواردی دیگر، شخصیتهای پادشاه، وزیر، رشکی و ماستی در نمایش میآمدند. در هر نمایش بقّالبازی، آغاز ماجرا از زمانی بود که مشتری از بقال میخواست ماست بخرد.
زان حقه بود در دل من رشکی پنهان زین شقه بود در رخ من اشکی پیدا
رشکی و ماسی از جمله آیینهای کهن نوروزیخوانی است که در گذشته در شهر اراک رواج داشته است.
هنوز اول عشق است صبر کن وحشی مجال رشکی و غیرت فزاییی نشدست