رسته بازار. [ رَ ت َ / ت ِ] ( اِ مرکب ) راسته بازار. ( یادداشت مؤلف ) : خواجه علی میکائیل برنشست و رسول را با خود برد و به رسته بازار برآمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293 ). رسته بازار وحشیانش را ناف آهو خریطه عطار.ظهوری ترشیزی ( از آنندراج ).و رجوع به رسته و راسته بازار شود.
معنی کلمه رسته بازار در فرهنگ فارسی
راسته بازار
جملاتی از کاربرد کلمه رسته بازار
هر سود و زیان کز اوست شادی و غمت در رسته بازار جهان چیزی نیست
چو رزم را ستد و داد نام نیک یلان دو صف کشند دو سو خون دو رسته بازار
ابر کو جوهری رسته بازار حیاست دارد از دیده ی ما لؤلؤ لالا مرسوم
در رسته بازاری هر جا بده اغیاری در جانش زده ناری آن خونی آشفته
در رسته بازار کلهدوزانش برجیست درو جمع بهم بدر و هلال
گوئیا در رسته بازار سخن بگشوده ام یک طرف دکان قنادی و یک سو زرگری
زالایش نفس باز رسته بازار هوای خود شکسته
هرگز اثر باد خزانش مرساد آن گلبن نو رسته بازار جمال
زآلایش نفس باز رسته بازار هوای خود شکسته
در رسته بازار هنر ملک خریدست وز گوهر شمشیر ادا کرده ثمن را