جملاتی از کاربرد کلمه رخت برده
ای عشق رخت برده مرا خواب از چشم سودای توأم گشاده خوناب از چشم
ای ز رخت برده نور فر کلاه سپهر وی ز لبت برده آب رنگ عقیق یمن
برهم زده خانه را و ما را حمال گرفته رخت برده
چنان بعشق رخت برده ئی دلم از کف که حسن طلعت یوسف دل زلیخا را
ز روستای طمع رخت برده اند برون مساز روی ترش از سلام درویشان
ای خط تو را دایرهٔ حسن مسلم وی نور رخت برده دل از نیر اعظم
صد کاروان دل را در راه محنت تو هم دزد رخت برده، هم شحنه خر گرفته
آن یکی سوده سر به چرخ برین وان دگر رخت برده زیر زمین