رخ گشاده

معنی کلمه رخ گشاده در لغت نامه دهخدا

رخ گشاده. [ رُ گ ُ دَ/ دِ ] ( ن مف مرکب ) روی گشاده. بی حجاب. || بمجاز، بشاش. متبسم. خندان. مقابل عبوس :
در عطا رخ گشاده شو چو سحر
که بود چون عطیه دیگر.مکتبی.

معنی کلمه رخ گشاده در فرهنگ فارسی

روی گشاده بی حجاب یا بمجاز بشاش متبسم خندان مقابل عبوس .

جملاتی از کاربرد کلمه رخ گشاده

از شرم عشق بود مرا در نقاب چشم شد زان رخ گشاده مرا بی حجاب چشم
پیش رخ گشاده دلدار، می شود پیچیده تر ز زلف زبان سؤال ما
ز دیده سیل خون بر رخ گشاده دل اندر رحمت باری نهاده
وعده فرموده تا بمشکوی خویش به کشد با رخ گشاده مرا
کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد
متواریان پرده غنچه شدند زود گلهای رخ گشاده بر این سبزه جویبار
رخ گشاده می بری کشور به کشور آسمان آسمان شرمی آخر آسمان
چون کودکان به چیدن گل نیست چشم ما ما را رخ گشاده ای از باغبان بس است
گر تیغ آبدار شود خار این چمن چون گل رخ گشاده سپر می شود مرا
مست ست و رخ گشاده به گلزار می رود خون در دل بهار ز تأثیر آه کیست؟