رخ زردی. [ رُ زَ ] ( حامص مرکب ) صفت رخ زرد. حالت رخ زرد. زردرویی. روی زردی. زردرو بودن. زردرخ بودن : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ و سبز [ شراب و بنگ ] اگر مردی.اوحدی.و رجوع به رخ زرد و روی زرد و زردرویی شود.
معنی کلمه رخ زردی در فرهنگ فارسی
صفت رخ زرد حالت رخ زرد
جملاتی از کاربرد کلمه رخ زردی
بردیم ز کویش، دم سردی و گذشتیم سودیم بر آن در، رخ زردی و گذشتیم
الا رخ زردی که به خون مژه سرخ است در دعوی عشق تو کسی نیست گواهم
سر خورشید ازان در خم نه چوگان است که رساند رخ زردی به غبار در او
نه اشک روان نه رخ زردی الله الله تو چه بیدردی؟
شکر ایزد را که رخ زردی ما پوشیده نیست سرخی چشمم به پیشش هم ز خون ناب بود
شمع آمد و گفت: از سر دردی که مراست اشک افشانم بر رخ زردی که مراست
به در کند ز جهانت فلک به رخ زردی چو آفتاب روی گرچه در به در گستاخ
اگر از نوبهاران برگ سبزی نیست دربارت رخ زردی به دست آور در ایام خزان آخر
مکن منع از سجود خود مرا ای سرو چندانی که در راهت رخ زردی نهم بر خاک و بردارم