رخ زرد

معنی کلمه رخ زرد در لغت نامه دهخدا

رخ زرد. [ رُ زَ ] ( ص مرکب ) زردرخ. زردروی. که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است. زردرو :
به رادی کشد زفت و بد مرد را
کند سرخ چون لاله رخ زرد را.اسدی.آن جام جم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟
آن عیسی هر درد کو؟ تریاق بیمار آمده.خاقانی.چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.مولوی.- رخ زرد گشتن ؛ زردروی شدن. روی زرد گشتن. روی زرد شدن :
شهرشهر و خانه خانه قصه کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد.مولوی.

معنی کلمه رخ زرد در فرهنگ فارسی

زرد رخ زرد روی که روی زرد دارد

جملاتی از کاربرد کلمه رخ زرد

نه اشک روان نه رخ زردی اللّه اللّه تو چه بی دردی
خاک آن در طلیم تا بنهم رخ آنجا که رخ زرد مرا نیست جز آن دریایست
چشم بی‌خوابشان بر آن رخ زرد کرده از اشک مردمک را مرد
این چه دشت است که سرتاسر آن گردی نیست که بر او دیده ی خونین و رخ زردی نیست
شفیع آورده ام پیش تو اینک رخ زردی و چشم اشکباری
ای دل پاک مرگ،کیسۀ سیم وی رخ زرد ننگ،صره زر
گر لاف عشق می زنم ای خواجه طعن چیست اینک سرشک سرخ و رخ زرد من گواه
بیمار درد را که دوا درد دیگر است هر ساعتش ز درد رخ زرد دیگر است
اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد از رخ زرد تو چونست که زر می روید
به پیش قاضی عشاق در قضیهٔ عشق عبید را رخ زرد است و اشگ سرخ گواه