رخ رخ

معنی کلمه رخ رخ در لغت نامه دهخدا

رخ رخ. [ رَ رَ ] ( ص مرکب ) رخنه رخنه. ( یادداشت مؤلف ). چاک چاک. ظاهراً مبدل و مخفف لخت لخت است :
ای کرده دلم غم تو رخ رخ
تا چند کنم ز عشق پازخ.عماد شهریاری.تو شاد بادی و آزاد بادی از غم دهر
عدوت مانده ز بار عنا و غم رخ رخ.سوزنی.
رخ رخ. [ رِ رِ ] ( اِ صوت ) رِخ. آواز دندان. ( فرهنگ نظام ). ژغ ژغ. و رجوع به رِخ شود.، رخرخ. [ رَ رَ ] ( ع ص )رَخْراخ. گِل تنک. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رخراخ شود.

معنی کلمه رخ رخ در فرهنگ فارسی

رخ آواز دندان ژغ ژغ

جملاتی از کاربرد کلمه رخ رخ

آن رخ رخ آذری و زان رخ آذر بت سوخت گرفت عاشق سر پی سر
عشق روی تو به شش سوی جهان دام دلست که ندیدند چنان رخ رخ گلگون دگر
ترا آن ترک مه رخ رخ نموده است دمادم از خودت پاسخ نموده است