ذوفن. [ ف َن ن ] ( ع ص مرکب ) صاحب فَن . یک فن. مخصص. متخصص : آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذوفنون هرگز بر او به کار نبرده ست هیچ فن.فرخی.- امثال : ذوفن بر ذوفنون غالب است : چون خوب کم از بد فزون به ذی فن بجهان ز ذوفنون به.نظامی.مقابل ذوفنون.
جملاتی از کاربرد کلمه ذوفن
پس تو ای مرد ذوفنون اجل داد هر علم چون دهی به عمل؟
از مکرِ خرد ز حد فزون میترسم وز حیلة عقل ذوفنون میترسم
چو هر یک ذوفنون عالمی بود چو هر یک در دو عالم آدمی بود
ای دل نهان شو در درون، کان ترک چشم ذوفنون مانند شیادان کنون شد بهر دل ها در کمین
خواند بر وی یک به یک آن ذوفنون آنچ در ره رفت بر وی تا کنون
مدتی نزد سانی استیت و جیمز مودی نواختن ساکسوفون را آموخت. از ۱۹۸۳ با محمود ذوفنون به آموختن موسیقی ایرانی پرداخت.
«بر این منگر که ذوفنون آید مرد» «در عهد و وفا نگر که چون آید مرد»
مرغ زیرک به پای آویخت شکر است که ذوفنون نگشتی
وه چه معراجی که عقل ذوفنون از بیان آن نمی آید برون
در نگیرد در کسی ای ذوفنون تا تورا دردی نباشد در درون
تکنیک رایج کار قلمزنی، کوبیدنی و حکاکی است و استاد الیاسی با کندهکاری، برداشتکاری و حالت دادن فلز، هنر مینیاتور و نگارگری را روی ظروف قلمزنی میکند؛ کاری که پیش از او تنها محمد تقی و مهدی ذوفن که از مشاهیر قلمزنی اصفهان بودند در تابلوهای بسیار کوچک انجام میدادند از آنجایی که استاد الیاسی هم به نقاشی و هم قلمزنی علاقه داشته، برآن شده تا به جای طراحی روی کاغذ، نگارگری را روی فلز انجام دهد. او حالا حدود نیم قرن است که همچنان قلمزنی را به این شیوه انجام میدهد