ذعلب

معنی کلمه ذعلب در لغت نامه دهخدا

ذعلب. [ ذِ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) شتر ماده شتاب رو. مایه تیزرو. ناقه سبک رو. ذعلبة. ج ، ذعالِب.

جملاتی از کاربرد کلمه ذعلب

در كتاب توحيد به سند خود از امام ابى عبدالله (عليه الصلوه و السلام )نقل مى كند كه فرمود: روزى در بينى كه اميرالمؤ منين (صلوه الله عليه ) بر فراز منبركوفه مشغول خطبه بود ناگهان مردى كه او را ذعلب مى گفتند و مردى زبان آور و داراى بيانى بليغ و دلى شجاع بوده برخاست 

يا اميرالمؤ منين ! آيا تو پروردگار خود را ديده اى ؟ فرمود واى بر تو ذعلب من خداى ناديده را نمى پرستم . عرض كرد يا اميرالمؤ منين ! چطور او را ديده اى ؟ فرمود اى ذعلب او را چشم ها به مشاهده بصرى خود نمى بيند، بلكه ديدن او كار دلهايى است كه داراى حقيقت ايمانند، واى بر تو اى ذعلب ، اوست كه هر لطيفى را لطافت بخشيده ، با اين حال چگونه خود به لطافت توصيف مى شود؟

امير مؤ منان در مسجد كوفه بالاى منبر خطبه مى خواند. مردى برخاست كه به او ذعلب مىگفتند، داراى زبانى بليغ در خطبه و قلبى شجاع بود. گفت : اى اميرمؤ منان ! آياپروردگارت را ديده اى ؟
حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب ! من خدايى را كه نبينم ، نمى پرستم .