ذائب. [ ءِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ذوب. گدازان. بخسان. ( صحاح الفرس ). || گدازنده. آب کننده. || مذاب. آب شده : لحبک ذائب ابداً فؤادی یخفف بالدّموع الجاریات.ابوالحسن محمدبن عمرالانباری.بعدت منک و قد صرت ذائباً کهلال اگر چه روی چو ماهت ندیده ام بتمامی.حافظ.
معنی کلمه ذائب در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - ذوب شونده گدازان . ۲ - ذوب کننده گدازنده .
جملاتی از کاربرد کلمه ذائب
چو موییکه در میفتد جرعهکش را به خون سرشک اندران جسم ذائب