معنی کلمه دینارگان در لغت نامه دهخدا
که آید یکی مرد بازرگان
درمگان فروشد بدنیارگان.فردوسی.ز دینارگان یکدرم نستدی
همی این بر آن آن بر این برزدی.فردوسی.- تیغدینارگان ؛ سرخ بمناسبت سرخی زر.
- || خونین :
بدو گفت از این مرد بازارگان
بیابی کنون تیغ دینارگان.فردوسی.رجوع به گان شود.