دیرگاهی

معنی کلمه دیرگاهی در لغت نامه دهخدا

دیرگاهی. ( ص نسبی مرکب ، ق مرکب ) مدتی مدید. منسوب به دیرگاه. مدتی طویل. مقابل زودگذار. ( یادداشت مؤلف ) :
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی.فرخی. || قدیم. دیرینه :
بگفت این و پس هر دو برخاستند
غم دیرگاهی ز دل کاستند.فردوسی.

معنی کلمه دیرگاهی در فرهنگ فارسی

مدتی مدید .

جملاتی از کاربرد کلمه دیرگاهی

گرفتار توام از دیرگاهی مرا بنمای سوی خویش راهی
دیرگاهی است پناهندۀ این درگاهم بلکه عمریست که خاک ره این خرگاهم
دیرگاهی بخدا زونالید پس یکی چاره ز نو بگسالید
این دژ تا دیرگاهی به عنوان زندان کاربری داشت و در اصل کاروانسرایی از دورهٔ قاجاریه است. در سال ۱۳۶۲ به شماره ۱۶۳۸ به عنوان یک اثر ملی به ثبت رسیده‌است. این دژ دارای سنگرهای دیدبانی می‌باشد که در کانون شهر و برای رویارویی با دشمنان ساخته شده بود.
دیده و دامن و اطراف من از خون شده لعل دیرگاهی‌ست که بی‌لعل تو خون می‌گریم
برای پاسخ آن قطعه دیرگاهی شد که تو به غفلتی ای خواجه، من به خمیازه
دیرگاهی است که کرده است‌مکان‌در دل‌من به غم عشقش آمیخته آب وگل من
به کوه اندرون مانده دیرگاهی به سنگ اندرون زاده باستانی
دیرگاهی نگذرد که ثار من گیرد این شمشیر آتشبار من
دیرگاهی است که بر کشته ما میتابد هر سحرگه که ز خاور بدرخشد خورشید
مرا دردیست هم از دیرگاهی که درمانست او را مر الهی