معنی کلمه دیرنده در لغت نامه دهخدا
چو پاسی از شب دیرنده بگذشت
بر آمد شعریان از کوه موصل.منوچهری.چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده
نیام او شب دیرنده تیره بود مگر.مسعودسعد ( دیوان چ نوریان ص 319 ).چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانه اسرار من خراب کنند.مسعودسعد.بنگر که کنون آفتاب رایت
روزم چو شب دیرنده تار دارد.مسعودسعد.