معنی کلمه دکانداری در لغت نامه دهخدا
ازدکانداری نیارد هیچ کس روزی بدست
کی به شاهین ترازو میتوان کردن شکار.غنی ( از آنندراج ).می رمم از هرکه ایما خودفروشی می کند
مشتری کی می توان کرد از دکانداری مرا.ایما ( از آنندراج ). || ریا و حیله و عوام فریبی علماء سوء. ریا و سمعه و گربزی برای نمودن دیانت و امانت : ایجاد مذاهب در دین ها پایه اش بر دکانداری است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دکانداری کردن ؛ کالای دکان خویش را ستودن. عامه یا مریدان خویش را با صورت اعمال نیک یا گفتارهای نغزفریفتن. ( امثال و حکم دهخدا ). چرب زبانی کردن. تملق کردن. با سخنان چرب و نرم دیگران را فریفتن و غافل کردن. ( فرهنگ عوام ).