دوری کن

معنی کلمه دوری کن در لغت نامه دهخدا

دوری کن. [ ک ُ ] ( نف مرکب ) دوری کننده. که دوری کند. که دوری گزیند. دوری گزیننده. || دشمن و حریف. ( ناظم الاطباء ) :
زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند.نظامی.رجوع به دوری کردن شود.

معنی کلمه دوری کن در فرهنگ فارسی

دوری کننده .

جملاتی از کاربرد کلمه دوری کن

زبان گر به گرمی صبوری کند ز دوری کن خویش دوری کند
ازو دوری کن و او را رها کن رخ از دنیای دون سوی خدا کن
تو دوری کن از اونزدیک حق باش ز بهر آخرت تخمی همی پاش
تا بتوانی، ز خلق، ای یار عزیز! دوری کن و در دامن عزلت آویز!
به کویش تا کی ای نامهربان از رشته دوری کنی افزوده هردم عقده‌ای هر لحظه بندی را
دوری کن از این خراس گردان کو دور شد از خلاص مردان
از تلاش قرب دوری کن که ازپاس ادب ماه از خورشیدپرتو می ستاند بیشتر
از دیو طبیعت دوری کن دیوانۀ یار پریوش باش
ای ابوذر، به خردی گناه منگر، بل بنگر که نافرمانی چه کس همی کنی. آنچه را که به تو مربوط نمی شود رها کن و از سخن گفتن پیرامن آنچه سودت ندهد دوری کن.
ناصحان گویند ازو دوری کن اما چون کنم چون بدیوان قضا کارم مقرر کرده اند