دورجا

معنی کلمه دورجا در لغت نامه دهخدا

دورجا. ( اِ مرکب ) دورجای. دورگاه. مسافت دور. دور. مسافت بعید. تا مسافتی بعید. تا مسافتی دراز :
پس چون برفت و مدینه زیارت کرد امرش آمد به خدمت مادر بازگشتن با جماعتی روی به بسطام نهاد خبر در شهر اوفتاد اهل بسطام به دورجایی به استقبال او شدند. ( تذکرة الاولیاء عطار ). نقل است که او را نشان دادند که همان جای پیر بزرگ است از دور جایی به دیدن او شد. ( تذکرة الاولیاء عطار ). رجوع به دورجای شود.

جملاتی از کاربرد کلمه دورجا

موسی از تو یافت راه از دورجای پس مرا در خورد من راهی نمای
جزیره پدید آمد از دورجای ز ملاح پرسید آن پاک رای