دواکن. [ دَ ک ُ ] ( نف مرکب ) دواکننده. دواساز. چاره ساز. شفابخش. شفاده. ( یادداشت مؤلف ) : بازدار ای دواکن دل من از زمین بوس هر کسی گل من.نظامی.رجوع به دوا کردن شود.
معنی کلمه دوا کن در فرهنگ فارسی
دوا کننده . دوا ساز .
جملاتی از کاربرد کلمه دوا کن
تو دوا کن که زغم روز و شب اندر تعب است
درد دل خسته را دوا کن وآن وعده که کردهای وفا کن!
ز لطفت یک نظر در حال ما کن ز وصلت درد دوری را دوا کن
خاموش و دهان را به خموشی تو دوا کن زیرا که ز پستان سیه دیو چشیدی
چشم لطفی سوی ما بهر خدا کن یا علی درد ما را ظاهر و باطن دوا کن یا علی
مستانه برا گوشهٔ چشمی سوی ما کن دردی بسر درد نه و نام دوا کن
جانا چه باشد ار دل ما را دوا کنی رحمی به حال زار من بینوا کنی
دل بیچارهای از غم جدا کن درون دردمندی را دوا کن
بیچشمی خویش را دوا کنی ور نی عالم همه او است دیدهای میباشد
طبیبت نیست اینجا خود دوا کن چو مجروحی برو خود را شفا کن