دماع

معنی کلمه دماع در لغت نامه دهخدا

دماع. [ دِ ]( ع اِ ) داغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || اثر آب چشم بر رخسار تا بینی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
دماع. [ دَم ْ ما ] ( ع اِ ) خاک نمناک. || روز باران نرم ریزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
دماع. [ دُ ] ( ع اِ ) روییدگی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
دماع. [ دُم ْ ما ] ( ع اِ ) آب که از تاک جهد در بهاران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || جان دانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یافوخ. دماعة. و رجوع به یافوخ و جان دانه شود. || آب چشم که از علتی یا پیری باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آب که از چشم فرورود. ( مهذب الاسماء ).

معنی کلمه دماع در فرهنگ فارسی

آب که از تاک جهد در بهاران .

جملاتی از کاربرد کلمه دماع

ای ناله مبادا به خیالم روی از خویش چون ‌اشک دماع ‌تپشم شیشه به ‌چنگ است
دماع بی نیازان ناز وحشت بر نمی دارد مدان جز ننگ آزادی که گیرد دامنت چینی